سیاه

سکوت را دوست دارم
شاید مرهمی باشد
مرهم برای زخمی که از آن می نالم
دوست دارم همه جا سیاه باشد
من سیاه را دوست دارم
من یک رنگی را دوست دارم
حتی اگر سیاه باشد ;
همیشه سایه بودم
ولی شاید این بار
در این سیاهیُ سکوت
خودم باشم . . .
شاید . . .
روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند. هنگام ورود، دسته
بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط
پیکها از زمین میرسند را باز میکنند و آنها را داخل جعبه میگذارند.
مرد از فرشتهای پرسید: شما چکار میکنید؟ فرشته در حالی که داشت نامهای
را باز میکرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از
خداوند را تحویل میگیریم.
در گله گرگها ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺳﻪ ﮔﺮﮒ ﺿﻌﯿﻒ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ حرکت می کنند، ﮐﻪ ﺍﮔﺮگله گرگها ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﯾﺎ ﺑﻬﻤﻦ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﻭﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺸﺘﻪ شوند .!
البته ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﺑﯿﺪﻥ ﺑﺮﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﯾﺮ ﮔﻠﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ .
ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﮔﺮﮒ ﭘﻨﺞ ﮔﺮﮒ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ گله نیز ﯾﺎﺯﺩﻩ ﮔﺮﮒ ﻣﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ ﺍﻣﻦ ﺗﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ و ﻣﺎﺩﻩ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﻨﺞ ﮔﺮﮒ ﻣﺒﺎﺭﺯ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺁﺯﻣﻮﺩﻩ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﮔﻠﻪ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮔﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺴﺎﻓﺘﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺮﮔﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺳﺖ که ﻟﯿﺪﺭ ﻭ سردسته ﮔﻠﻪ ﮔﺮﮔﻬﺎ محسوب می شود و ﺍﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ گر ﻭ ﻧﺎﻇﺮ ﺑﺎﺷﺪ !
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ؟ !
ﻟﯿﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﯾﺎ مدیریت و یا ﺭﻫﺒﺮﯼ ﮔﺮﻭه ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺑﻠﮑﻪ راه رفتن به جلو در بهترین موقعیت است و یا به عبارتی دیگر ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺑﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﻧﯿﺴﺖ بلکه چه بسا در ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﺒﺮﺩ ﺷﺎﯾﺪ نابود ﺷﻮﯾﺪ !
"فتبارک الله احسن الخالقین"
(آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است)
آسمان هم از من چشم پوشید
برای مهمانی ستاره ها آماده باش
"من و خورشید در یک قاب نمی مانیم"
تو را دوست می دارم
تو را به جای همه زنانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران
و برای خاطر عطر نان گرم
خورشید به دل کوه می رود
و شب شنل تاریکی اش را به تن می کند
این زمانی خواهد بود برای عشق من
تپش قلبم از گام هایم سریع تر است