رسم

این رسمش نبود
این رسمش نیست
که هر دو باشیم از خاک
من در اعماق و تو در افلاک ...
این رسمش نبود
این رسمش نیست
که هر دو باشیم از خاک
من در اعماق و تو در افلاک ...
ای که راحت میتوانی از زلیخا بگذری
میشود از زشتی ما نیز زیبا بگذری...؟!
یوسف از جرم برادرهای دل سنگش گذشت
تو نمیخواهی خدای یوسف از ما بگذری
قهر حق توست اما ، عفو شأن رحمت است
حال خود دانی که باید بگذری یا نگذری...
لبت نه گوید و پیداست میگوید دلت آری
که این سان دشمنی، یعنی که خیلی دوستم داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق، از عیار افتاده در این عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من
مبادا لحظهای حتی مرا این گونه پنداری
ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تو از آنی که هستی، ای معما، پرده برداری
چه فرقی میکند فریاد یا پژواک جان من
چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری
صدایی از صدای عشق خوش تر نیست حافظ گفت
اگر چه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری
"محمد علی بهمنی"
آنان که علی را خدا می پندارند
کفرش به کنار ، عجب خدایی دارند ... !
پدر با قلب مردونش
اشکاشو پنهون میکنه
غمو میریزه تو خودش
قلبشو داغون میکنه
مادر با دست لرزونش
با اشک های بی اختیار
میگه چی مونده براش؟
یه قاب عکس ، یه افتخار
سوگند به زمان (1)
که انسان ها همه در خسران و زیان هستند (2)
اگر کسی آمد و به شاخ و برگ باورهایت تبر زد،
نترس ...
چون دستش به ریشه ات نمی رسد!
از همان جا که قطع شدی جوانه بزن
رشد کن
رشد کن
رشد کن
و بزرگ شو
تو عظیم تر آنی هستید که می اندیشی...