اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

سکوت را دوست دارم

شاید مرهمی باشد

مرهم برای زخمی که از آن می نالم

دوست دارم همه جا سیاه باشد

من سیاه را دوست دارم

من یک رنگی را دوست دارم

حتی اگر سیاه باشد ;

همیشه سایه بودم

ولی شاید این بار

در این سیاهیُ سکوت

خودم باشم . . .

شاید . . .


ŌKAMI
( 狼 )

آخرین مطالب

۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گرگ» ثبت شده است

پهلوان شهر من...

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۵ ب.ظ


پهلوان شهر من خسته بود ، زنجیر ها را هم خسته کرد

پهلوان دست دراز نکرد ، زنجیرها را باز کرد

خدا قوت پهلوان شهر من


دخترکی در شلوغی ایستاده بود ، به پهلوان خیره بود و آرام آرام اشک میریخت به دور از هیاهوی مردم...

پهلون رجز میخواند و میخواست زنجیرها را پاره کند به این سمت آن سمت میرفت از بس به خودش فشار می آورد که قرمز میشد اما...

اما این زنجیر لعنتی که پاره نمیشد ...

"پهلوان را دیدم ، غریبه ای آشنا بود ، مرد معروف یک محل بود ،قهرمان شهر بود ،ولی معتاد و خراب شد زنش دق کرد و مُرد قهرمان دار و ندارش را باخت ، زن و زندگی ، مال و ثروت و هرچه که داشت برایش فقط دختری به یادگار ماند ، پهلوان از آن شهر رفت ..."

دوباره امروز او را دیدم که دست بسته بود ، از فشار و درد به خود می پیچید نگاهی به دخترک داشت و نگاهی به جمعیت ، باید این زنجیر ها را پاره میکرد ، جمعیت نا امید شده بود که ناگهان پهلوان مکث کرد تمام اتفاقات در ذهنش مرور شد ، نمیدانم چه شد که دو صدا شنیدم ، نعره "یا حیدر" ، صدای "زنجیر و آسفالت" ، بغض دخترک ترکید و به سمت بابا دوید ، بابا که بغض امانش را بریده بود دخترک را در آغوش خود گرفت و فقط توانست بگویید: " جان بابا..."

مردم برای پهلون خرده پول میزاشتند ولی برای پهلوان آرامش دختر مهم بود و برای دختر آغوش بابا...

پهلوان برگشته بود کسی او را نمی شناخت ، اوضاع خوبی نداشت ولی هنوز هم مغرور بود ، نه گدایی میکرد و نه دست درازی ...

حالا قهرمان شهر پهلوان شده بود...


ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﻣﺎ...

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۳ ب.ظ


ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ،ﺍﻣﺎ ;

ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻچیز، ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ

ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ

ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
.
ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ

ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ

ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ

ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ....

ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ،ﺍﻣﺎ ;

ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ نیز ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ

ﺍﺯﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺁﺋﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺋﯿﻦ ﻣﺬﻫﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ، ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ

ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎﻧﺸﺎﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ

ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ !

ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ

ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ !!

ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ،ﺍﻣﺎ ;  ﺧﺪﺍ ، ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ...



باران آبرویم را خرید!

شنبه, ۵ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ


باران آبرویم را خرید!

شبیه مردی که گریه نمیکند ، به خانه برگشتم...


کوچ

پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰ ب.ظ


پرستویی که مقصد را در "کوچ" می بیند

از ویرانی "لانه" نمی هراسد ...

بوت

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۴ ب.ظ


بوت یا همان چکمه های بلند چندسالیست به وفور در ویترین مغازه ها دیده شده و با استقبال خوب مردم مواجه گشته است.

توجه شما را به چند دیالوگی بین خانومی خارجی که به ایران سفر کرده بود با خانومی ایرانی جلب می کنم...

گفتگوی یک زن خارجی سفر کرده به ایران با یک زن ایرانی!

گفت : یعنی این همه زن روسپی تو خیابونای شهر فراوونه ؟!

گفتم: اینقدرا هم که تو میگی خراب نیست؛ چرا همچین حرفی میزنی؟

گفت: مثلا این پوتین ها و کفش های پاشنه بلندی که پوشیدن!
این کفش ها که دخترا پوشیدن توی اروپا مخصوص زنای روسپی هستش و این کفش های پاشنه بلند به نوعی معرف کار اونها هست. این پوتین و کفش ها بخاطر ساختاری که دارن منجر به نوعی طرز راه رفتن میشن که چنین تلقی رو در فرد بیننده ایجاد میکنه.

گفتم: آخه این دخترا که خیلی هاشون چنین نیتی ندارن؛ یا بخاطر زیبایی می پوشن یا بخاطر مد !

گفت: اون مردی که ظاهر این دختر رو میبینه کاری به باطنش نداره و نیت و دل پاک اون دختر براش هیچ اهمیتی نداره. قبل از اینکه صحبتی بین اونا رد و بدل شده باشه، تیپ و ظاهر اون دختر پیام خودش رو رسونده …!

اصلا خود تولید کننده این کفش و پوتین ها کاربری جنسشون رو با اسمی که روش گذاشتن تعیین کردن.

گفتم: مگه این پوتین ها اسم خاصی دارن؟

گفت: F. U. C. K. Me Boots . . . .

ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ...

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ب.ظ


ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ

ﻭﺍﺳﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﺩﻝِ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ...!


سلطان طوس

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ب.ظ


جامانده های کرب و بلا را خبر کنید


سلطان طوس خریدارتان شده ست...

کبوتر

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۰ ب.ظ


گٌنبدت ضرب المثل های مرا تغییر داد


هرکه بامش بیش،برفش نه،کبوتر بیشتر...



سالمند

پنجشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۹ ب.ظ


میگفت:

من چهار فرزندم را تنها در اتاقِ منزل کوچکم بزرگ کردم

اکنون آنها ...

در چهار منزل بزرگِ خود برای من یک اتاق کوچک هم ندارند...

سلامتی پدر

دوشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۲ ب.ظ


سلامتی پدری که ساقی نبود


اما برا سلامتی بچه هاش صبح تا شب عرق میریخت