اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

سکوت را دوست دارم

شاید مرهمی باشد

مرهم برای زخمی که از آن می نالم

دوست دارم همه جا سیاه باشد

من سیاه را دوست دارم

من یک رنگی را دوست دارم

حتی اگر سیاه باشد ;

همیشه سایه بودم

ولی شاید این بار

در این سیاهیُ سکوت

خودم باشم . . .

شاید . . .


ŌKAMI
( 狼 )

آخرین مطالب

۱۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

بهشت

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ق.ظ


در بھشتی از رویاهایم که خودم ساختم، مشغول بودم. ھر که هم که آمد آتش بیندازد به جان رویاھایم، لبخند زدم و او را شریک لذت ھایم کردم. کسی که فکر میکردم درکم نمیکند، با حرفش مُھر تاییدی زد به لبخندھایم و کسی که از او انتظار نداشتم با حرف ِ به ظاھر خیرخواھانه اش، غارتگرانه لبخندم را ربود. به ھمین راحتی یکی آمد و بھشت ِ روزھایم را جھنم کرد.


اگر نمیتوانیم بهشتی برای دیگران خلق کنیم، لااقل بھشت خلق شدہ ی آن ھا را جھنم نکنیم.

ریشه

شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۳۴ ق.ظ


اگر کسی آمد و به شاخ و برگ باورهایت تبر زد، نترس ...


چون دستش به ریشه ات نمی رسد!


از همان جا که قطع شدی جوانه بزن رشد کن رشد کن رشد کن و بزرگ شو


تو عظیم تر آنی هستید که می اندیشی...


10 پرسش از قرائتی و پاسخ هایی بسیار جالب !

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۲۱ ب.ظ


1-چرا مرتد را می‌کشند؟

ـ چرا مُرتد را می‌کشند؟ حق فرد مهم‌تر است یا حق جامعه، پیاز و سیر شاید برای فرد مفید باشد، اما موقعی که کسی می‌خواهد به مسجد برود نباید پیاز و سیر بخورد.

حق خانه متعلق به انسان است، اما موقعی که در مسیر راه‌سازی باشد، باید خراب شود. مرتد را هم زمانی اعدام می‌کنند که تضعیف امت و مکتب می‌کند و گرنه می‌توان مرتد بود و به کسی نگفت.


امید

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۱۵ ب.ظ


به سان رود

که در نشیب دره سر به سنگ میزند

رونده باش

امید هیچ معجزهای ز مرده نیست،

زنده باش...


فراموشی

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ب.ظ


اینک
اگر اندک اندک دوستم نداشته باشی
من نیز تو را از دل می برم
اندک اندک.

اگر یکباره
فراموشم کنی
در پی من نگرد،
زیرا پیش از تو فراموشت کرده ام....

سرطلایی

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ق.ظ


سرطلایی ، سر به آسمان زد


هوای دو نفره

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ق.ظ


هوای دو نفره؛

نه ابر می خواهد ،

نه باران ،

 نه یک بعدازظهر پائیزی ،

کافیست حواسمان بهم باشد …

همین.

تو رفتی..

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ق.ظ


تو رفتی از غم تو

شده ابری حواسم

من از بی تکیه گاهی

همیشه می هراسم

امیر و قصاب

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ


دعوا شده بود

آقا امیرالمومنین(ع) رسید

گفت:آقای قصاب بذار بره!

قصاب گفت به تو ربطی نداره ودستشو برد بالا محکم گذاشت تو صورت حضرت علی(ع)

آقا سرشو انداخت پایین و رفت (زمان خلافت)

مردم ریختند و گفتند فهمیدی کیو زدی؟! قصاب گفت نه فضولی میکرد زدمش

گفتند زدی تو گوش حضرت علی(ع)خلیفه مسلمین

قصاب ساتور رو برداشت ودستشو قطع کرد

گفت دستی که بخوره توی صورت حضرت علی (ع) مال من نیست.


کعبه از نام علی باز پلی زد به بهشت ، چه مراعات نظیریست ، علــــی ، کـعبه ، بهشت...


***
امام زمان(ع):باهرگناهی که میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی!