اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

سکوت را دوست دارم

شاید مرهمی باشد

مرهم برای زخمی که از آن می نالم

دوست دارم همه جا سیاه باشد

من سیاه را دوست دارم

من یک رنگی را دوست دارم

حتی اگر سیاه باشد ;

همیشه سایه بودم

ولی شاید این بار

در این سیاهیُ سکوت

خودم باشم . . .

شاید . . .


ŌKAMI
( 狼 )

آخرین مطالب

۲۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

پسر سوم زهرا چه تماشا دارد

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۶ ب.ظ


باز در معرکه ها نوبت جولان شده است
شیر از بیشه سر آورده رجز خوان شده است

کیست این مرد که هنگامه ی تیرش پیداست
تک سواری که فقط رد مسیرش پیداست

موج برخاسته و کوه تلاطم دارد
سر بدزدید که یک شیر تبسم دارد

آمده تا که بگیرد نفس طوفان را
آمده تا بخرد آبروی میدان را

مشک بر دوش هوای دل دریا دارد
پسر سوم زهرا چه تماشا دارد

تند باد است که می چرخد و جانکاه بود
اشهد ان علیاً ولی الله بود

چشمها مات علی باز به خیبر رفته
این جوان کیست که اینقدر به حیدر رفته

گره ای زد به دو ابرو و نفس بند آمد
کعبه و خیبر و دریا همه را کند آورد

لحظه ی سخت نبرد است گل لبخندش
نام زهرا و علی نقش به بازو بندش

رقص تیغش چه عجیب است هنر می خواهد
دیدن حضرت عباس جگر می خواهد

هو هوی تیغه ی او وه چه شتابی دارد
پس هر ضربه به جا ردّ شهابی دارد

بعد هر ضربه ی او تازه همه می فهمند
که دو نیمند و یا اینکه به مویی بندند

لرزه می افکند آن دم که قدم می کوبد
سر زینب به سلامت که علم می کوبد

پای او ریخته هر کس که سری داشته است
چه خیالیست حرم را علم افراشته است

باز می اید و مشکش پر آبست هنوز
وقت لالایی آرام رباب است هنوز

آه از آن روز که می دید که لبها خشک است
مشک های حرمش بین دو دریا خشک است

رفت یک بار دگر شاد کند دلها را
تا به خیمه بکشاند یقه ی دریا را

دختری گفت فرات از لب او می آید
دلتان قرص بخوابید عمو می آید

ولی ای وای نیامد نفس گلها حیف
چقدر منتظرش بود رباب اما حیف

به کمین چند هزاری دل نخلستانند
شیر می آید و از ترس همه پنهانند

دست را بس که کریم است همانجا بخشید
حاجت هر چه که تیر است به یکجا بخشید

تیر از چار طرف خورده ولی جان دارد
پدر مشک ببین مشک به دندان دارد

گرچه هر تیر خودش را به تن او جا کرد
باز هم حرمله اینجا گره اش را وا کرد

قمر

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۶ ب.ظ


آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست

سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست


این ها برای کشتن ما صف کشیده اند

از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست


دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست

آتش که شعله ور بشود خشک و تر یکی ست


حتی به روی اکبر من تیغ می کشند

با اینکه با پیامبر از هر نظر یکی ست


تنها به این گناه که فرزند حیدریم

تنها به این دلیل که ما را پدر یکی ست


آیا کسی نمانده که یاری کند مرا

اینجا میان این همه لشکر اگر یکی ست


عباس من برادر من نور چشم من

طرز مصاف کردن تو با پدر یکی ست


تنها رجز بخوان و بگو یا علی مدد

در چشم شیر ، یک نفر و صد نفر یکی ست


چشم انتظار آمدنت از شریعه اند

حالا دعای اهل حرم بیشتر یکی ست


شمشیرها به دور تنت حلقه می زنند

چون جمع تیغ ها همگی ضربدر یکی ست


بعد از من و تو زینب اگر نشنود بدان

خونین بدن زیاد ولی خون جگر یکی ست


از بس حروف پیکر پاکت مقطع‌ست

پائین پای مرقد و بالای سر یکی ست


غرق ستاره است تن من ولی هنوز

در آسمان بی کسی من قمر یکی ست



بگذر...

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ب.ظ

 


ای که راحت میتوانی از زلیخا بگذری

میشود از زشتی ما نیز زیبا بگذری...؟!

یوسف از جرم برادرهای دل سنگش گذشت

تو نمیخواهی خدای یوسف از ما بگذری

قهر حق توست اما ، عفو شأن رحمت است

حال خود دانی که باید بگذری یا نگذری...
 

تلخ و شیرین

جمعه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ


لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری

که این سان دشمنی، یعنی که خیلی دوستم داری

دلت می‌آید آیا از زبانی این همه شیرین

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان داری

نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

که عاشق، از عیار افتاده در این عصر عیاری

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من

مبادا لحظه‌ای حتی مرا این گونه پنداری

ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

به شرطی که مرا در آرزوی خویش نگذاری

چه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی

تو از آنی که هستی، ای معما، پرده برداری

چه فرقی می‌کند فریاد یا پژواک جان من

چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

صدایی از صدای عشق خوش تر نیست حافظ گفت

اگر چه بر صدایش زخم ها زد تیغ تاتاری


"محمد علی بهمنی"

ولی الله

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ


آنان که علی را خدا می پندارند

کفرش به کنار ، عجب خدایی دارند ... !


پدر شهید

شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ


پدر با قلب مردونش

اشکاشو پنهون میکنه

غمو میریزه تو خودش

قلبشو داغون میکنه

مادر شهید

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ


مادر با دست لرزونش

با اشک های بی اختیار

میگه چی مونده براش؟

یه قاب عکس ، یه افتخار

تو رفتی..

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ق.ظ


تو رفتی از غم تو

شده ابری حواسم

من از بی تکیه گاهی

همیشه می هراسم

نر/مرد

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۵۹ ب.ظ


تو بیست و چند سال عمرم ، آدما رو کنار هم ندیدم

یا جلوی هم بودن

یا روی هم...


اونا همش در حال جنگ بودن ، حتی وقت خواب ، توی شب ، روی تخت

ولادت امام حسن عسگری(ع)

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ
شیعیان مژده که از پرده برون یار آمد

عسکرى پورنقى مظهر دادار آمد

گشت از کان کرم گوهر پاکى ظاهر

ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد

شد تولد ز سلیل آن مه تابنده حق

سامره از قدمش جنت الانهار آمد

بهر مولود حسن پورنقى از دل عرش

تهنیت باد ز خلاق، جهاندار آمد

با صفات احدى کرد تجلى به جهان

نور چشم على و احمد مختار آمد

نام نیکوش حسن، خوى حسن، روى حسن

باب مهدى زمان کاشف الاسرار آمد

حامى دین محمد (ص) متولد گردید

عسکرى فخر زمن سرور و سالار آمد

فخر ملک دوسرا جان و دل اهل ولا

خسرو هادى عشر رحمت غفار آمد

گشت از مقدم وى باغ ولایت خرم

چون که از گلشن دین آن گل بى خار آمد

خواست حق رحمت خود را برساند بر خلق

صورتى ساخت که با سیرت دادار آمد

نور او نور خدا بود به عالم تابید

روى او شمع هُدى بود شب تار آمد

خُلق غفارى از او خُوى رحیمى ظاهر

مظهر ذات خدا آن گل گلزار آمد