اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

سکوت را دوست دارم

شاید مرهمی باشد

مرهم برای زخمی که از آن می نالم

دوست دارم همه جا سیاه باشد

من سیاه را دوست دارم

من یک رنگی را دوست دارم

حتی اگر سیاه باشد ;

همیشه سایه بودم

ولی شاید این بار

در این سیاهیُ سکوت

خودم باشم . . .

شاید . . .


ŌKAMI
( 狼 )

آخرین مطالب

۵۳ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

سقوط

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۷ ب.ظ

یک نفر از غبار می آید

مژده تازه تو تکراریست

یک نفر از غبار آمد و زد

زخم های همیشه بر بالم

کوچه‌ها ...

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ


گشتم تمام کوچه‌ها را

یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

رسم

چهارشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰ ب.ظ


این رسمش نبود

این رسمش نیست

که هر دو باشیم از خاک

من در اعماق و تو در افلاک ...

یادش بخیر

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۰ ب.ظ
یادش بخیر
شاعر نبودیم ، ولی چقدر زور میزدیم که چند بیت شعر بسراییم !!
خدا نیما و پدرش را رحمت کند ، آمد و شعر نو را ساخت که برای ما که از آن سر در نمیاوردیم نعمتی بود ، هر بی سر و ته را که میگفتیم شعر میکردیم مثلا و چقدر به خودمان می بالیدیم که "مثلا" شعر گفتیم و شاعر شدیم !!

نمونه »:

نیمه شب/یاس می رقصید /و ماه/از سکوت ملموس شب/بغض کرده بود.

پنجره/در میان تازیانه های باد/دست و پا می زد/چشمی در آینه/خیره بود.

تصویرش انعکاس روزهای حسرت باری بود/که گذشت

نیمه شب/کابوس لحظه هایی است/که من/در آن گمشده ام...


خدارو شکر فهمیدیم که شاعر نیستیم :)

بگذر...

جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ب.ظ

 


ای که راحت میتوانی از زلیخا بگذری

میشود از زشتی ما نیز زیبا بگذری...؟!

یوسف از جرم برادرهای دل سنگش گذشت

تو نمیخواهی خدای یوسف از ما بگذری

قهر حق توست اما ، عفو شأن رحمت است

حال خود دانی که باید بگذری یا نگذری...
 

ولی الله

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ


آنان که علی را خدا می پندارند

کفرش به کنار ، عجب خدایی دارند ... !


پدر شهید

شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ


پدر با قلب مردونش

اشکاشو پنهون میکنه

غمو میریزه تو خودش

قلبشو داغون میکنه

مادر شهید

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۲۹ ب.ظ


مادر با دست لرزونش

با اشک های بی اختیار

میگه چی مونده براش؟

یه قاب عکس ، یه افتخار

دوباره

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ق.ظ


اگر قایقت شکست ، باشد

دلت نشکند

دلی نشکنی


اگر پارویت را اب برد ، باشد

ابرویت را اب نبرد 

ابرویی نبری


اگر صیدت از دستت رفت ، باشد

امیدت از دست نرود

امید کسی را نا امید نکنی


امروز اگر تمام سرمایه ات از دستت رفت، دستانت را که داری

پس خدای مان را شکر کنیم

و دوباره شکر کنیم


دست که داریم

دوباره به دست می اوریم

دوباره می خریم

دوباره می سازیم

دوباره ...می خندیم

بهشت

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۴ ق.ظ


در بھشتی از رویاهایم که خودم ساختم، مشغول بودم. ھر که هم که آمد آتش بیندازد به جان رویاھایم، لبخند زدم و او را شریک لذت ھایم کردم. کسی که فکر میکردم درکم نمیکند، با حرفش مُھر تاییدی زد به لبخندھایم و کسی که از او انتظار نداشتم با حرف ِ به ظاھر خیرخواھانه اش، غارتگرانه لبخندم را ربود. به ھمین راحتی یکی آمد و بھشت ِ روزھایم را جھنم کرد.


اگر نمیتوانیم بهشتی برای دیگران خلق کنیم، لااقل بھشت خلق شدہ ی آن ھا را جھنم نکنیم.