اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

گرگ نوشت ...

اوکامی

سکوت را دوست دارم

شاید مرهمی باشد

مرهم برای زخمی که از آن می نالم

دوست دارم همه جا سیاه باشد

من سیاه را دوست دارم

من یک رنگی را دوست دارم

حتی اگر سیاه باشد ;

همیشه سایه بودم

ولی شاید این بار

در این سیاهیُ سکوت

خودم باشم . . .

شاید . . .


ŌKAMI
( 狼 )

آخرین مطالب

۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ŌKAMI» ثبت شده است

فراموشی

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۲۷ ب.ظ


اینک
اگر اندک اندک دوستم نداشته باشی
من نیز تو را از دل می برم
اندک اندک.

اگر یکباره
فراموشم کنی
در پی من نگرد،
زیرا پیش از تو فراموشت کرده ام....

هوای دو نفره

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ق.ظ


هوای دو نفره؛

نه ابر می خواهد ،

نه باران ،

 نه یک بعدازظهر پائیزی ،

کافیست حواسمان بهم باشد …

همین.

تو رفتی..

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ق.ظ


تو رفتی از غم تو

شده ابری حواسم

من از بی تکیه گاهی

همیشه می هراسم

امیر و قصاب

پنجشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ


دعوا شده بود

آقا امیرالمومنین(ع) رسید

گفت:آقای قصاب بذار بره!

قصاب گفت به تو ربطی نداره ودستشو برد بالا محکم گذاشت تو صورت حضرت علی(ع)

آقا سرشو انداخت پایین و رفت (زمان خلافت)

مردم ریختند و گفتند فهمیدی کیو زدی؟! قصاب گفت نه فضولی میکرد زدمش

گفتند زدی تو گوش حضرت علی(ع)خلیفه مسلمین

قصاب ساتور رو برداشت ودستشو قطع کرد

گفت دستی که بخوره توی صورت حضرت علی (ع) مال من نیست.


کعبه از نام علی باز پلی زد به بهشت ، چه مراعات نظیریست ، علــــی ، کـعبه ، بهشت...


***
امام زمان(ع):باهرگناهی که میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی!




روزی که ارتش بعثی با تمام قوا به خرمشهر حمله کرد اولین کسانی که جلوی ارتش تا به دندان مسلح صدام ایستادند شهید جهان آرا و همرزمانش نبودند، بلکه تفنگداران نیروی دریایی ارتش بودند.

عیب ما همینجاست که فکر می کنیم جبهه و دفاع مقدس فقط مخصوص بسیجی ها و سپاهی ها بوده (هرچند که نمیشه از رشادت هاشون چشم پوشی کرد) و کمتر از رشادت های نیروهای ارتش حرف می زنیم.

فرماندهان نیروی دریایی ارتش با اینکه می دونستند سقوط خرمشهر حتمی هست به دو گروه تقسیم شدند تا یک گروه ورود دشمن روبه تاخیر بندازه و گروه دوم مردم رو از شهر دور کنه.

تفنگداران نیروی دریایی، اولین مدافعین خرمشهر

بعد که عملیات تخلیهء مردم شهر تمام شد، هر دو دسته تفنگدارهای نیروی دریایی ارتش یکی شدن و در مقابل عراقی ها دفاع جانانه ای کردن. تا اونجایی که همه اون ها شهید شدند و امروز کسی ازشون یاد نمی کنه.

همین نیروی دریایی ارتش بود که با رشادت های خودش تونست در همون روزهای ابتدایی دفاع مقدس بیش از 80 درصد ناوگان دریایی عراق رو نابود کنه تا جایی که عراق تا پایان جنگ نتونست نیروی دریایی خودش رو سامان بده.


جنگ/صلح

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ



من با 'جنگ' زنده م

تو امیدوار به 'صلح'

تو امیدوار به من ، من امیدوار به تو ...


دکلمه تنهایی

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۷ ب.ظ


غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را

بر سفره ی رنگین خود بنشانمت

بنشین غمی نیست ...


نر/مرد

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۵۹ ب.ظ


تو بیست و چند سال عمرم ، آدما رو کنار هم ندیدم

یا جلوی هم بودن

یا روی هم...


اونا همش در حال جنگ بودن ، حتی وقت خواب ، توی شب ، روی تخت

ولادت امام حسن عسگری(ع)

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ
شیعیان مژده که از پرده برون یار آمد

عسکرى پورنقى مظهر دادار آمد

گشت از کان کرم گوهر پاکى ظاهر

ز صدف آن دُر تابنده به بازار آمد

شد تولد ز سلیل آن مه تابنده حق

سامره از قدمش جنت الانهار آمد

بهر مولود حسن پورنقى از دل عرش

تهنیت باد ز خلاق، جهاندار آمد

با صفات احدى کرد تجلى به جهان

نور چشم على و احمد مختار آمد

نام نیکوش حسن، خوى حسن، روى حسن

باب مهدى زمان کاشف الاسرار آمد

حامى دین محمد (ص) متولد گردید

عسکرى فخر زمن سرور و سالار آمد

فخر ملک دوسرا جان و دل اهل ولا

خسرو هادى عشر رحمت غفار آمد

گشت از مقدم وى باغ ولایت خرم

چون که از گلشن دین آن گل بى خار آمد

خواست حق رحمت خود را برساند بر خلق

صورتى ساخت که با سیرت دادار آمد

نور او نور خدا بود به عالم تابید

روى او شمع هُدى بود شب تار آمد

خُلق غفارى از او خُوى رحیمى ظاهر

مظهر ذات خدا آن گل گلزار آمد


غریب

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ


چه غریب ماندی ای دل، نه غمی، نه غمگساری

نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید یاری

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان

که به هفت آسمانش نه ستاره ای ست باری

دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند

دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد

دگر ای امید خون شو که فرو خلید خاری

سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست

تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشک همچو باران زبرت چه برخورم من؟

که همچو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

چو به زندگانی نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بمیرد به بر تو زنده واری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم

منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر

که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها

بنگر وفای یاران که رها کنند یاری


هوشنگ ابتهاج